- 26 مرداد 1394
- کد خبر 8915
Print This Post
سایز متن /
نی زار : هامون…ای اسطوره سرزمین من.
دیگر تو را نمی شناسند.خیلی وقت است تو و مردمانت را دیگر کسی به یاد نمی آورد.هامون…
ای زندگی خشکیده در سیستان.مردمانت چند سالیست نمیخندند.لبهای کودکانت خشکیده از خشکی و بی آبی توست.مردم صبورت چند سالیست نمیخندند،مبادا خنده آنها در هجوم خاکهای بی امان دلت محو گردد.هامون،چرا کودکان و مردان و زنان سرزمینت نمیخندند؟چرا گاه گاهی می آیند بر مزارت و زجه میزنند؟چرا آنان که می توانستند و نخواستند برایت همایشها گرفتند و به اندک غرور باقی مانده ات خندیدند؟؟! هامون ای جاودان نشان اساطیری سرزمین من…
در روزگاری نه چندان دور زندگی را در دل امواج پر خروشت میجستند.اما امروز تورا به خاکهایت محکوم دارند،غافل از آن که این خاکها اشکهای توست در تلاطم تازیانه های باد بر چشمانت…
هامون ،ای خشکیده بر دیده مردمان سیستان،ای سر آغاز بهترین خاطرات مردمانم در سالیان دور،فرو رفته در اذهان غبار گرفته مان…
هامون ای مرثیه ساز کودکان سیستان ،خاکت را سرمه ی بر چشمان خشکیده از اشک خود میسازیم تا شاید مرهمی باشد بر دردهای بی کران مان.
تو ای مادر اساطیری سوشیانت،همان الهه آب و آبادانی که از دلت بر میخیزد. اکنون که همگان تو را در تلاطم سختی هایت رها کرده اند،مردمان بی ادعای گوشه نشینت کنارت ایستاده اند.همچون نی زارهای راست قامت دیروزت.
اگر آمدند و برایت نامها برگزیدند،اما ما تورا به نام هامون تنهای سیستان میشناسیم.
هامون،ببین پیران و کودکان سرزمینت را ،که در کشاکش این ناملایمات بیقرارند.
هامون ،خاکهایت که هرازگاهی بر دیده گان ما مینشیند،همان اشکهای مادری است که بر گونه های فرزندش میچکد..آرام و بی صدا..
اشکهایت را به چشمانمان میکشیم،ای مادر بی ادعای سیستان.
از چه رو اینگونه میگریی؟؟
از جور آنهایی که فراموشت کرده اند؟؟
از آنانی که تو را به بیابانی مثال آوردند؟؟
هامون
ای مادر اساطیری سیستان..
آرام باش از جور روزگاری که در آن اشکهایت نفس هایمان را به شماره انداخته است…
اشکهایت را سرمه ی میسازیم بر چشمان خود..
هامون… ای مادر اساطیری سیستان
داریوش سرابندی